×

مقاله خدایا با من حرف بزن

خدایا با من حرف بزن







مردی با خود گفت  ! بار الاها با من صحبت کن .

یک پرنده به نام سار نغمه سرایی کرد  ... اولی آن شخص متوجه نشد .

شخص داد زد خداوندا بامن نطق  کن

رعد و برقی در آسمان به وجود آمد اما شخص متوجه نشد  .

همان شخص به دورو بر خود نگاهی انداخت پرسید : تو کجا هستی ؟

اجازه بده تو را بنگرم ،ستاره ای نور افشانی کرد ولی مرد متوجه نشد .

مرد داد زد خداوندا به من یک اعجاز نشان بده !

 نوزادی به دنیا آمد اما مرد باز دقت نکرد . شخص در نهایت با نا امیدی گفت : دوست دارم تو را ببینم و مشاهده کنم !

شاپرکی روی موچ دست مرد نشست ولی مرد پروانه را پراند و دنبال کار خود رفت .

ما پروردگار عالمیان را گم می کنیم در حالی که او در روح و جسم روان ما جاریست خدا گهگاهی در شادی های ما شرکت داده نمی شود  آیا تا به حال شده چند باربه اوگفته ای که چقدر خوشبختی ؟

تا بالان چند باردلخوشی هایت را آرام و بی بهانه با اودر میان گذاشته ای ؟

آیا به او گفته ای که چقدرهمه چیزخوب و عالی پیش می رود ؟ که چقدر خوب است که خدا وجود دارد ؟

خدا همراه همیشگی مشکلات  ماست گاهی که خسته و درمانده به طرفش میرویم او مشکل ما را حل می کند ما فکر می کنیم که او تازه ما را دیده است .

حتی زمانی که بعضی از حاجت های ما بدون پاسخ می ماند  آن نشانگر لطف بیش از اندازه او برماست که  ارزانی داشته است .

قضاوت نکن تا قضاوت نشوی خورشید را باور دارم حتی اگر پشت ابر باشد و دیده نشود به عشق ایمان دارم حتی اگر گرفتارش نشده باشم به خالق عالم ایمان دارم حتی اگر سکوت کرده باشدو حرفی نزند .

نا امیدی چرا باید باشد زمانی که خالق توانایی است .

از خدا در خواست کردم که زشتی ها را از من برطرف کند .      خدا  فرمود : نخیر 

آنها را برای ایجاد پایداری در تو افریدم .

از خدا در خواست کردم که جسمم  را تکمیل  سازد .           خدا  فرمود : نخیر

روح تو کامل است بدن تو موقتی است .

از خدا در خواست کردم به من شکیبایی دهد .                      خدا  فرمود : نخیر 

شکیبایی در برابر سختی ها به دست می آید شکیبایی دادنی نیست بلکه بدست آوردنی است .

از خدا در خواست کردم به من خوشبختی دهد .                 خدا  فرمود : نخیر

من به تو برکت می دهم خوشبختی به خودت بستگی دارد .

از خدا در خواست کردم از درد ها رهایم .        خدا  فرمود : نخیر

درد و رنج تو را از این جهان دور کرده وبه من نزدیکترمی سازد .  

از خدا در خواست کردم روحم را رشد دهد .           خدا  فرمود : نخیر

تو خودت باید رشد کنی ولی من من تو را می پیرانم تا میوه دهی .

از خدا در خواست کردم به من چیزهایی دهد تا از زندگی خوشم بیاید    خدا  فرمود : نخیر

من  به تو زندگی می بخشم تا تو از همه ان چیزها لذت ببری .

از خدا در خواست کردم تا به من کمک کند تا دیگران را همان طور که او دوست دارد دوست داشته باشم . خدا گفت : سرانجام وطلب را دریافتی .

آنچه را رخ می دهد درک کن انگاه تو برکت خواهی یافت .


چاپ
نویسنده: م ک. بازیجو
تاریخ انتشار: 1395/09/17 17:35:22