براساس دیدگاه رشدی اریكسون، زندگی روانی اجتماعی انسان شامل 8 مرحله میباشد كه یكی از مهمترین و اساسیترین مراحل آن، زمانی است كه انسان به مرحله نوجوانی پای میگذارد.
نوجوانی، مرحلهای از زندگی است كه بین سالهای 13
تا 22 سالگی را شامل میشود و در آن، نوجوان با تحولات عظیمی در تمامی جنبههای
زندگی روبرو میشود.
یكی از مراحل بسیار مهم در دوره نوجوانی كه میتوان
آن را نقطه تلاقی ابعاد زیستی، شناختی، هیجانی، اجتماعی و ... در نظر گرفت، مرحله
"هویتیابی" است كه از آن به علت اهمیت بسزایی كه در زندگی آینده نوجوان
دارد به "بحران هویت" یاد میشود.
بلوغ و نوجوانی مرحلهای است كه در آن سازههای
شخصیتی برجستگیهای خاصی پیدا میكنند، مرحلهای كه رفتارهای عاطفی اولویت یافته و
به ذهن نوجوان رنگ خاصی میبخشند، ولی آنگونه كه پیاژه گفته است: در زمینه تحول
فكری، این دوره راهی است برای رسیدن به ارزشهای اخلاقی، ذهنی و اجتماعی. در این
مرحله، نوجوان تمام اكتسابات قبلی یعنی دلبستگیهای هیجانی، استقلال، ابتكارات و
تحققهای خود را دوباره به میدان میآورد.
در آستانه زندگی بزرگسالانه، خود را ناگهان در یك
انقلاب هورمونی واقعی غوطهور میبیند؛ انقلابی كه بر اثر رشد و نمو بدنی شدید و بلوغ
به وجود آمده است. به نظر اریكسون، نوجوان در جستجوی من یا هویت خویش است. مطمئنا
طغیان و فشار كشانندههای غریزی در مسائل مربوط به هویت نوجوان سهمی بسزا دارد.
نوجوان یکباره اینطور احساس میكند كه گویی واجد و صاحب اراده مستقل بر انگیزههای
خود بوده و دیگر با خود بیگانه نیست.
گذشته از این در مرحله بلوغ، رشد سریع بدنی یك احساس
مبهم یا احساس سرگردانی و آشفتگی از لحاظ كسب هویت و نقش اجتماعی به وجود میآورد.
نوجوانان به گونهای رشد سریع بدنی را شروع میكنند و آنچنان در جهات مختلف به
جنبههایی از رشدیافتگی نایل میآیند كه خودشان به سختی خویشتن را میشناسند.
دلیل این امر احتمالا این است كه نوجوانان اوقات
زیادی را به نگاه كردن خود در آینه صرف میكنند و به اصطلاح به ظاهر خود توجه
افراطی پیدا میكنند. ولی مسائل و مشكلات هویت نوجوانی اگر نه كمتر، بلكه به همان
میزان یك موضوع اجتماعی است. این رشد بدنی و یا برانگیختگیهای جنسی نیست كه
جوانان را به خودی خود دچار مشكل میكند، بلكه مساله واقعی، این اندیشه و بازخورد
است كه احتمالا فرد به نظر دیگران خوب نیاید و یا طبق توقعات و انتظارات اطرافیان
نباشد و حتی بدتر از آن، نوجوانان نسبت به پایگاههای اجتماعی آینده خود در دنیای
گستردهتر اجتماعی حساس شده و كمكم دچار تشویش میشوند.
نوجوانان با سرمایههای ذهنی سریعا توسعهیابنده
خود، در مقابل آن همه وسعت انتخاب و امكانات مختلف كه در معرض آن قرار دارند، از
پای درمیآیند.
از نظر اریكسون، نخستین وظیفه یا تكلیف یك نوجوان
برپاداشتن بینشی جدید از "هویت من" است، یعنی این احساس یا بینش كه آدمی
برای كیست و پایگاه فرد در نظم وسیعتر اجتماعی در كجا قرار دارد. هرچند اریكسون
اصطلاح "بحران هویت" را برای توصیف فرایند فعال توصیف خویشتن مطرح کرد،
اما بر این باور بود كه بحران هویت بخش جداییناپذیری از رشد روانی – اجتماعی سالم است.
به اعتقاد اریكسون، خصوصیت مثبتی كه میتواند از حل
موفقیتآمیز این بحران ناشی شود، صفت وفاداری است. منظور اریكسون از وفاداری، در
واقع داشتن ایمان و نوعی احساس تعلق است. وفاداری ممكن است در یك سلوك خاص، نوعی
اعتقاد مذهبی، مجموعه ارزشی و حتی یك رابطه عاشقانه و پایبندی به ارزشهای یك قوم
یا فرقه معین جلوهگر شود.
به اعتقاد جیمز مارسیا، هویت، سازمانی درونی، خودجوش
و پویاست كه از سائقها، تواناییها، باورها و تجارب گذشته فرد نشأت میگیرد. جیمز
مارسیا، با الهام از نظریه اریكسون به پژوهش در خصوص انواع هویت پرداخته است كه
منتهی به چهار نوع هویت شده است.
نوع اول آن هویت را در یك شخصیت سالم میتوان مشاهده
کرد و سه نوع دیگر، با شخصیت دارای بهداشت روانی منطبق نمیباشد. در نوع اول یعنی
هویت كسبشده، نوجوان بحران هویت را با موفقیت پشتسر گذاشته و نسبت به اهداف
معینی تعهدات لازم را پیدا كرده است. در نوع دوم یعنی هویت پیشرس، نوجوان بدون
تجربه بحران نوجوانی، نسبت به اهداف معینی كه بهخصوص از جانب والدین تعیین میگردد،
احساس تعهد پیدا كرده است. در نوع سوم یعنی ابهام هویت، نوجوان هیچ نوع بحرانی را
سپری نكرده است و در عین حال به اهداف خاصی هم احساس تعهد نمیكند و در نوع آخر
یعنی خویشتنیابی، نوجوان در پی كسب هویت تلاش میكند و همواره در حالتی دوگانه به
سر میبرد.
یكی از شیوههای اجتناب از سردرگمی و ابهام هویت،
پیوستن به گروههای همسن است. راه دیگر، بازگشت یا واپسروی به دوران گذشته است.
گاهی نوجوانان با اتخاذ شخصیتی كودكانه از مواجه شدن با تعارضهای واقعی متناسب با
سن خود اجتناب میكنند.
گاهی نیز نوجوانان برای گریز از شرایط دشوار مربوط
به این سن، درگیر فعالیتهایی میشوند كه ممكن است از لحاظ اجتماعی برای آنان زیانبار
باشد. از نظر اریكسون ایجاد نوعی تعهد فكری یا عقیدتی نسبت به اهداف بهخصوص، ممكن
است عامل موثری در رشد و تحول باشد، یعنی ماهیتی سازنده داشته باشد. والدین با تركیب
خلاقانه مفاهیم محبت، خنده، محدودیتها و همبستگی موجب میشوند كه نوجوان بتواند
خود را ارزشمند، مورد توجه و برخوردار از توانمندیها و مهارتهای معین بداند و
نیز با جهان، ارتباط واقعبینانه برقرار كند و بدینوسیله از مهارتهای خود برای
دستیابی به حس مشاركت و قدردانی استفاده كند. در نوجوانی، انحلال بحران هویت در
تعارض میان هویت و آشفتگی آن، منجر به ظهور وفاداری میشود.
اریكسون، وفاداری را به عنوان یك ظرفیت بالا برای
اعتماد به دیگران، اعتماد به خود و مهمتر از همه تعهد به یك موضوع در نظر میگیرد.
تلاش برای رسیدن به هویت، فرایندی دائمی است و حتی در بزرگسالی نیز ذهن ما را به
خود مشغول میکند. اما در مطلوبترین شرایط، بحران هویت باید در اوایل یا اواسط
دهه سوم زندگی حل شود تا فرد بتواند به مسایل دیگر زندگی بپردازد. وقتی این فرایند
با موفقیت انجام پذیرد، گفته میشود فرد به هویت دست یافته است، به این معنی كه وی
به مفاهیم یكپارچهای از هویت جنسی، جهتگزینی شغلی و جهانبینی نایل شده است و به
این ترتیب، فرد پس از شناخت و تعیین رویه زندگی خود و رهایی از سردرگمیها، به سوی
یك زندگی با بهداشت روانی بالا در بزرگسالی رهنمون میشود.
بنابراین با حل شدن مطلوب بحران هویت در نوجوانی،
اینك به مرحله صمیمیت میتوان دست یافت، یعنی اتحاد من و یك من دیگر كه هر یك
پایههای هویتی یكپارچه خویش را دارد و زمینهساز مرحله بعدی چرخه زندگی یعنی
تمركز از "من" به سوی "ما" را فراهم میآورد.